داستانی، 15 دقیقه، 1369
پیرزنی برای روشن کردن شمع به مسجد میرود اما دیگر جایی برای این کار وجود ندارد.او مسجد را ترک می کند و به کوچهای خلوت و سقاخانه ای قدیمی میرود.
Fiction, 15min, 1990, 8mm
An old lady goes to the masque to light up a candle, but there is no place to do so, she leaves there and heads to a quiet alley and finds a traditional holy spot where people have water.
دربارهی فیلم: تابستان سال 1370 این فیلم چهار جایزه بهترین کارگردانی، فیلمنامه، بازیگری و بهترین فیلم جشنواره نهم سینمای جوان را به دست آورد. بعد هم در دویسبرگ، هامبورگ، آرژانتین شرکت کرد و تنها نسخه ی فیلم گم شد و فقط یک کپی بی کیفیت ویدئو از آن بیشتر باقی نماند. در این فیلم آموختن جدی تکنیک دکوپاژ و تداوم و ریتم را شروع کردم. نتایج این فیلم برای یک هنرجوی 19 ساله واقعا دلگرم کننده بود.
همیشه دوست داشتم فیلم تنهایی و راه ( همان فیلم کوتاهی را که دربارهی گیر افتادن دو دانش آموز روستایی در برف در را مدرسه ساختم ) را با امکانات 16 میلمتری بسازم تا کاری را که در ذهن داشتم بتوانم به تصویر بکشم به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بردم تا به خیال خودم حالا که توانم خودم را اثبات کردم فیلم 16 میلمتری آن را بسازم. در خیالات خودم حدس می زدم به دلیل نمونه کارها دیگر مرا سر نمی دوانند. اما ماجرا بدتر شد. ظاهرا از قدیم این مرکز نه بر اساس توان که بر اساس چیزهای دیگر درباره ی تقسیم امکانات میکرده و می کند. آنها بعد از یک سال بازنویسی فیلمنامه گفتند ما در همهی روستاها مدرسه داریم و درست نیست که این فیلم ساخته شود. ظاهرا در طی این یک سال بازنویسی همه روستاها مدارس ابتدایی تا دبیرستان را احداث کرده بودند. البته یک پیشنهاد دیگر هم دادند. دولت برای بچه ها سرویس ایاب و ذهاب فراهم کرده است اما بچه ها به دلیل تنبلی از آن جا مانده باشند. دنیا همه جور حرفا ها را شنیده است. این هم یکی از همان حرف ها.